” کلیدر ” آقای محمود دولت آبادی و نکته ای سخت دلازار نویسنده : دکتر داریوش افروز اردبیلی

کلیدر آقای دولت آبادی و نکته ای سخت دلازار

نویسنده : دکتر داریوش افروز اردبیلی

پیشرفت آینده و حال و روز روانی هر جامعه ای ، به ادبیات آن جامعه بستگی دارد ؛ اگر ادبیات جامعه ، شادی و سرزندگی و کار و کوشش انسانی و پیشرفت و سازندگی و آشتی و آزادی و آزادگی و ،. .. را بستاید ، در جامعه ، همین ویژگی ها را نهادینه خواهدکرد؛و به وارون،اگر ادبیات جامعه،از سستی و وادادگی و اندوه و پریشانی و ویرانی و بی پروایی به کاروکوشش و …دم بزند،جامعه را دچار واپسگرایی و پریشانی خواهد کرد.از همین روی است که دیدگاه نویسنده ادیب، ارج

و ارزش بسیاردارد و چنینن نویسنده ای،بایدخود راازهرگونه لغزشی،سخت بپاید؛ زیراکه لغزش نویسنده،پریشانی جامعه ای را

درپی خواهد داشت.ازهمین روی است که این گفتار،درنقدنکته ای آزارنده در کتاب ” کلیدر” آقای محموددولت آبادی نوشته می شود.

کلیدر،داستانی بسیاربلند،ازمحموددولت آبادی،نویسنده ارجمندسبزواری است.این کتاب ۲۵۲۵ رویه ای،در ده جلد (پنج دفتر) چاپ شده است.نشر فرهنگ معاصرونشرچشمه،ناشران کلیدرهستندوآنچه از این کتاب یادخواهدشد،ازچاپ سیزدهم ( ۱۳۷۸خ)همین ناشران است.

داستان درباره ءدامداری به نام ” گل محمد کلمیشی” است که در پی رویدادی ناخواسته،کشته شدن یک روستایی،به نام او رقم می خورد و پسان،به گونه ای ناخواسته،به همراه عمو و خانواده اش،دست به خون دو تن گماشتهء دولتی می آلایدوپس ازرویدادهایی،گرفتارزندان می شود.وی از زندان،به همراه چندتن دیگرمی گریزدورویدادهای خونباردیگری،اورابه شورش در برابردولت می کشاند.

گل محمدبه همراه چندتن دیگروگروهی ازتفنگداران که پیرامون خودگردمی آورد،دست به دادگری به سوددامداران و روستاییان می زندومی کوشدستمگران راگوشمالی بدهد.توانگران،نگران جان و دارایی خود،دربرابراوهمدست می شوندوکارکنان بلندپایهءدولتی رابرمی آغالندتانیروهای بسیاربرای سرکوب او گسیل نمایند.بانزدیک شدن زمان جنگ،گل محمد پیشنهادهای بسیاربرای گریزویاپنهان شدن رانمی پذیردوچون جنگ نیروهای دولتی را،تنهاباخودمی داند،تفنگدارانش راازگردسرمی پراکندوبرای جلوگیری ازریخته شدن خون بیگناهان،ازروستابه کوه می رودودرجنگ بانیروهای دولتی،خودش به همراه عمو و برادرکوچک و یکی ازدوهمسرش کشته می شود.به جزگل محمد،درکلیدر،دربارهء بسیاری کسان دیگروپیوندآنان بایکدیگروگل محمدو…به فراوانی سخن گفته شده است.زمان رویدادهای کلیدرسالهای ۱۳۲۶و ۱۳۲۷ خ وجای رویدادها،پیرامون سبزوار و نیشابور است.

کسانی که کلیدر راخوانده اند،می دانندیکی از کسانی که در این داستان خودی نشان می دهد،پینه دوز بیخانمان آذربایجانی،به نام ” ستار” است.او که در داستان روشن نمی شود،چگونه گذارش به خراسان افتاده،سخت دلبستهء کارو اندیشه های گل محمدمی شودودریاری دادن به او،از هیچ کاری دریغ نمی کند.از داستان چنین برمی آیدکه ستارپیشینهء کار سیاسی و نظامی داشته واز هواداران فرقهءدموکرات پیشه وری بوده است.ستار در هواداری ازگل محمدتابدانجاپیش می رودکه حتی با پیش بینی کشته شدن گریزناپذیر گل محمدو گروه اندکش،ازگل محمدجدانمی شودودرپایان داستان،تنها کس بیگانه با خانوادهءگل محمدکه کشته می شود،هموست.

در کلیدر،ستار ازچهره های انساندوست و هوادار دادگری و مردمان ستمدیده است؛ از این روی،برای خواننده داستان،پذیرش اندیشه های ستار بسیار آسان است.یکی از اندیشه های ستارکه آشکارابازنموده می شود،هواداری وی از فرقهءدموکرات پیشه وری بنفرین شوریده بخت است.البته،درجلدپنجم کلیدر،ستاردربازجویی ستوان غزنه،هموندی خود رادرفرقهءدموکرات نفی می کند؛ اما، در پاسخ ستوان غزنه که می گویددموکراتهامی خواستندمملکت را به دست روسهابدهند،ستار می گوید: ” آنها نمی خواستنداین کار را بکنند.آنها می خواستندمملکت راازدست انگلیسهاآزادکنند!” ( جلد پنجم رویهء ۱۰۹۶) البته،درجای دیگر،درمیان پندارهای ستار،دربارهء واگذاری زنجان به ارتش دولت مرکزی چنین آمده است که : ” من می گریستم و عمویم می گریست؛ وقتی که بی سلاح،از کنار خرمن تفنگهایمان باز می گشتیم.” ( خلع سلاح شدن هواداران فرقه دموکرات – جلد دهم رویهء ۲۳۳۹) از این نوشته بر می آیدکه ستارازفداییان خلق فرقه دموکرات یا از هواداران زیناوند ( مسلح) فرقه بوده بود.

تا اینجا سخنی نیست؛ ستار پینه دوز،به درست یا نادرست،هوادار فرقه دموکرات بوده و اندیشه هایی دربارهء آن داشته بود.اما،اوج سینه زنی نویسنده ( آقای دولت آبادی) برای فرقه دموکرات، جایی است که پندارها و اندیشه های ستار رابه قلم می آوردودر بازگویی داستان واگذاری زنجان به دولت مرکزی چنین می گوید: [ گیومه هاونشانه های دوگانهء تعجب ازنگارنده است.افروز]

– چرا بایدسلاحمان راتحویل ” دشمن!!” بدهیم؟چطورمی توانیم به شاه و حضرت اشرفش اطمینان کنیم؟ارتجاع چه تعهدی درقبال ما دارد؟( ج دهم – رویه ۲۳۳۴)

– قشون [ دولت مرکزی – افروز] تا بن دندان مسلح بود.” اوباش رانده شده ازشهروپتیارگان و تبهکاران!!” ، دررکاب قشون به شهریورش آوردند…هتک و غارت درگرفت…” قداره بندها و روسپیان و چاقوکشان و ملاکین و دیگرهمگنانشان!!” به برکت همدستان حضرت اشرف [ خواست نویسنده احمد قوام السلطنه است.افروز] ” دست تجاوز !!” به فتح شهری که تسلیم شده بود،بر آوردند…دریدن سینه مردم؛ دریدن پهلوی همشهری؛ دریدن قلب شهر. ( همان – رویه ۲۳۳۹)

– چطور به روباهی مثل حضرت اشف اعتماد می کنید؟ ( همان – رویه ۲۳۳۹)

– پس، ذلت تسلیم آغاز شد؛ ذلت تسلیم به ذلت. خوار و بی کس و بی یار،در چنگ و دندان ” گرگهای هار!!” ( همان – رویه ۲۳۴۱)

– نه !سلاح به حریف بسپاریدو خودعقب بنشینید؛ ولایت خمسه، درتقسیم بندی کشوری، جزو آذربایجان نیست.

– ولایت خمسه جزوایران که هست؛ ما چرابایددروازهء آذربایجان رابه ” دشمن!! ” بسپاریم؟ ( همان – رویه ۲۳۴۱)

– آزادی برای ایران…اما،نه بهای ” مرگ آذربایجان!!” [ از دید نویسنده، آمدن ارتش کشور به آذربایجان،با مرگ آذربایجان است. افروز] ما قسمتی از آزادی هستیم؛ بگذاریدازقسمتی ازآزاری دفاع کنیم. ( همان – رویه ۲۳۴۱)

– ما قول آزادی گرفته ایم؛ ما دست صلح را فشرده ایم.

– ” دست شیطان!!” را هم مگر می شودفشرد؟( همان – رویه های ۲۳۴۱ و ۲۳۴۲ )

– نه ، این شکست هم نبود.فقط مرگ بود… ( همان – رویه ۲۳۴۲)

– ” مزدورهای سلطان محمودذوالفقاری!!” مرغ و خروسهایم و گوساله ام و دخترم را به تاراج می بردند و من با چشمان مبهوت و ناباورم… ( همان – رویه ۲۳۴۳)

– بدان هنگام که سرم به نیزه ب  آوردند [ مگر در ۱۳۲۵ خ سپاهیان نیزه هم داشتند؟افروز] و اوباش در پیرامونم به رقص و هلهله در آمدند…فقط بگویم: ” مردارها! ” ( همان – رویه ۲۳۴۳)

– من آن بانوی بی بدیل بودم که درسرمای نگاه چشمان وقیح و گرسنهء ” چپاولگران!! ” ،برهنه تن در کنار خیابان و نزدیک در شهربانی نگاه داشته شده بودم و سف [ صف واژهء پارسی است و نبایدبه گونهء ” صف ” نوشته شود. افروز] اوباش نوبت هتک ناموسم را، دست به لیفهء تنبان داشتند. ( همان – رویهء ۲۳۴۳)

– من قطعه قطعه شده بودم؛ درکالبدکارگری در میاندواب ( همان – رویه ۲۳۴۳)

– در پی تسلیم ام حکم داده شده بود: ” جان و مال و ناموسشان حلال است. ” پس من در سهند ودر شبستر ودر خلخال…قطعه قطعه شدم. ( همان – رویه ۲۳۴۴)

– پیشواز قشون می رفتند…جنازه هاکنارخیابان افتاده بود.رهبران،نوکران از روی جنازه ها می گذشتند…کنار دیوارمسجدکبود،جنازه ها را بار گاری می کردندو می بردندتا بیرون شهر،درگورهای جمعی دفن کنند.از روی جنازه ها،قدمهای دومرد- تسلیم خیانت – پیشوازمی رفتندتاکلیدانقلاب راتسلیم قشون کنند…اوباش سینمای شهررابه آتش کشیده بودند…هلهلهء اوباش…( همان – رویه های ۲۳۴۴ و ۲۳۴۵ )

البته آنچه آورده شد،بخشی از نوشته های نویسنده دربارهء ” دمو کراتهای دادگر و ارتش بیرحم و اشغالگر دولت مرکزی” می باشدوگرنه،از تجاوزها و تاراجها و کشتارهای بسیاری سخن رفته است.

همچنانکه،از این نوشته هابرمی آید،اینها دیگراز بازگویی پندارها و اندیشه های ستارگذشته و سینه زنی و سوگواری نویسنده،درفرجام تیره و تباه ” انقلاب !!” دموکراتهاست.ازآنجاکه کلیدر،کتابی داستانی است،کتابنامه و فهرست منابع نداردتا دانسته شودکه این آگاهیها را، نویسنده از کجابه دست داده است!

دربارهء” انقلاب!!” فرقهءدموکرات پیشه وری و چگونگی و پیامدهاوفرجام فرقه و سرکردگانش، تاکنون کتابهای بسیاری نوشته شده است؛ همانند ” تاریخ تجزیهء ایران – دفتر یکم – تلاش نافرجام برای تجزیهء آذربایجان -نوشتهء اندیشور فرزانه،دکتر هوشنگ طالع” ویا ” ما و بیگانگان – خاطره های نصرت الله جهانشاهلوافشار،معاون پیشه وری” و یا ” آذربایجان در ایران معاصر- تورج اتابکی” و …

در وابسته و گوش به فرمان استالین بودن و پلیدی و پستی گردانندگان فرقه دموکرات،هیچ تردیدی نمی تواند باشد.دورهء یکسالهء چیرگی فرقه بر آذربایجان،دوره ای پر آشوب وتیره و تباه در تاریخ آذربایجان بود واگربخواهیم بر یک یک نوشته های آقای دولت آبادی انگشت نهیم و نادرستی های آنهارابا آوردن نوشته های کتابهای دیگر باز نماییم،سخن بسیاربه دارازا خواهد کشید.پس دوستداران را به کتابهای یاد شده و کتابهای دیگرازآن دست راهنمایی و اندیشه های نویسنده را نقد می کنیم.

– درهمهء شهرهای آذربایجان، مردم با شور و شادی بسیار، به پیشواز ارتش کشورشان رفتند.در تبریز،سفی چندکیلومتری از مردم دربیرون شهر، برای پیشوازارتش کشیده شده بود.چرانویسنده،پیشواز کنندگان راخیانتکاران و اوباش نام می نهد؟

– احمدقوام السلطنه،با رها کردن آذربایجان از ستم بیگانه و دست نشاندگانشان،آنهم با دستانی تهی و باسیاستی درست و سنجیده،نامی نیک از خود،در تاریخ ایران برجای گذاشت.ازیادنبریم تنهابخش جهان که در جنگ جهانی دویم،به دست ارتش سرخ شوروی افتادوپسان از چنگال استالین رها شد،شمال غرب ایران و آذربایجان بود؛ آنهم نه باجنگ و درگیری که باسیاستی درست و سنجیده!چرانویسنده اورا ” روباه ” و دست اورا ” دست شیطان ” می خواند؟

– چرانویسنده،ارتش آزادیبخش ملی و دولت مرکزی را ” دشمن ” و گرگهای هار” ویاری کنندگان به رهایی آذربایجان را ” قداره بندها و روسپیان و چاقو کشان ” وکار آنان را” هتک و غارت و ذلّت ” می خواند؟

– دربرخی شهرهای آذربایجان،هفت تا ده روزپس ازپاکسازی شهرها ازفرقه دموکرات و هوادارانش به دست نیروهای خودجوش و میهن پرست مردمی،هنوزارتش دولت مرکزی نرسیده بود!چرا نویسنده از چنین مردم میهن پرستی،با واژه هایی زشت و زننده چون ” اوباش رانده شده از شهر،پتیارگان،تبهکاران،روسپیان،قدّاره بندها،…” یاد می کند؟

– محمودخان ذوالفقاری،از بزرگان بسیارمیهن پرست زنجان بودکه در یکسالهء چیرگی فرقه،باجنگهای شبانه روزی و گذران در کوهها و درّه ها،خواب و آسایش از فرقه ایها ربوده بود؛ در یکی از پیکارهای خونین،نیروهای شکست خوردهء فرقه،از بیم سربازان ذوالفقاری که در پی آنان اسب می تاختند،خودرابه سیلاب خروشان درّه ای ژرف افکندند و سدها تن ازآنان،درسیلاب خروشان تباه و کشته شدند.آزادی زنجان و چندشهردیگرآذربایجان،بردست آن رادمرد ایراندوست و سربازان او- که جانفدای ایران بودند.- انجام شد.چرا نویسنده سربازان ذوالفقاری را ” مزدورها”  و کار آنان را تاراج مرغ و خروس و گوساله و دختر فلان روستایی ” می خواند؟

– کدام فقیه ودر پی تسلیم کدام شهر به دولت مرکزی، فتوای ” جان و مال و ناموسشان حلال است. ” داده بود؟

– آن آزادی که ستّار و همپالگی هایش،داغ نیسگل ( حسرت) آن را به دل داشتند،از چه قماشی بود؟ سرکردهء فرقه ( پیشه وری) درجایی گفته بود:  ” اگر تهران راه ارتجاع رابرگزیند،بفرماید؛ خداحافظ،بدون آذربایجان!این حرف آخر ماست.” ودر جایی دیگر،ازاین هم آشکارتر گفته بود: ” آذربایجان ترجیح می دهد،به جای آنکه به صورت هندوستان اسیر درآید،برای خودایرلندآزادی بشود.” آیا آزادی دلخواه ستّار،ازقماش این آزادی بود؟یاازقماش همان آزادی بودکه سرکردگان فرقه دستور می دادندنویسندگان دوستدارزبان فارسی و کتابفروشان رویگردان از فروش کتابهای دلخواه فرقه رازندانی کنند؟درجایی که فرقه دموکرات،زبان جدا و نیروی نظامی جدا و وزاتخانه ها و…پدیدآورده و آذزبایجان را ازایران جداکرده بودودرهمهء این کارها،از یاریهای پنهان و آشکار شوروی و ارتش سرخ برخوردار بود،چگونه آذربایجان رابه روسهانسپرده بودوچگونه در اندیشهء آزادکردن ایران از دست انگلیسیها بود؟درجایی که سرهنگ قلی اف، در کنسولگری شوروی در تبریز،به پیشه وری می گوید: ” آنکه تو را آورد،به تو می گوید:  برو !” سخن گفتن ازآزادیخواهی فرقه ایها چه معنی می دهد؟

پرسشهای بسیار از این دست،از ذهن خواننده می گذردوبهتر است تا دیرنشده،نویسنده خودش،دربارهء نوشته هایش روشنگری کند.

پیش از آقای دولت آبادی،صادق هدایت،نویسندهء پرآوازه،همزمان با بلوای فرقه دموکرات،به کوششهای سیاستمداران دولت ایران دربرابرفرقه دموکرات،سخت تاخته و باواژه هایی نادرخور،کار آنان رالجن مال کرده بودکه البتّه،پس از گذشت زمانی کمابیش کوتاه،از دیدگاه نادرست خودپشیمان و رویگردان شد.پس آقای دولت آبادی،نوآوری نکرده و دودیگرداستان نویسی است که چنین دیدگاهی دربارهء فرقهء دموکرات،برزبان آورده است.

یاد گلایهء یکی از گردانندگان فرهنگی کشورافتادم که چند سال پیش گفته بود ( نقل به مضمون) : ” بانو سیمین دانشور،درکتاب داستانی ” سووشون” توصیفهایی زشت و زننده از عشایربویراحمدی کرده است که هر کاری می کنیم،نمی توانیم از ذهن مردم بزداییم.” این است تاثیر کارنویسنده!

نیز،یادم از ارنست همینگوی،نویسندهء آمریکایی برندهء جایزهء نوبل آمد که در کتاب ” ناقوسها برای که به صدا درمی آیند؟ ” آمریکاییانی را که همراه با آزادیخواهان دیگرکشورها،برای یاری دادن به اسپانیاییان در برابر فاشیستهای فرانکو،به اسپانیا رفته بودند،به شیوه ای نادرست و ناراست وصف کرده بود؛ در پی نشر آن کتاب،غریو اعتراض بسیاری خوانندگان برآمد. اگر همینگوی سخنانی نادرست نوشته بود،ازآن بودکه از دور،دستی بر آتش داشت و اسپانیایی نبود.اما آقای دولت آبادی ایرانی است و می توانست از کسانی که گواه رویدادهای زمان فرقه بودند،درهمان زمان نگارش کلیدر ( ۱۳۴۷ تا ۱۳۶۲ خ ) پرس و جو کند و یاکتابهای بسیار نشر شده دراین باره را بخواند؛ که شوربختانه،چنین کارهایی نکرده و این سخنان نادرست و ناروا را برقلم رانده است.

شیوهء نگارش کلیدر و برخی صحنه آراییهای نویسنده بسیاردلاویز است و بنده با نوشتن این گفتار، دراندیشهء دست رد نهادن برسینهء نویسندهء گرامی و کلیدرنیستم و البته،ناقد ادبی هم نیستم تا به ارزیابی کلیدرازآغاز تا پایان بپردازم.با سخن ابوالفضل بیهقی ،نوشته را به پایان می برم: ” و سخنی نرانم که آن به تزیّدی و تربّدی کشد…”

دکتر داریوش افروز اردبیلی                                                            ۱۴۰۰/۷/۲۸